جانم میرود...
بسم الله الرحمن الرحیم
او رفت...
ماماندیم و بی لیاقتیمان...
ما ماندیم و پایه های زمین که هر روز سست تر میشود...
و سنگین تر شدن بار امام زمان(عج)
ما ماندیم و خستگی و اه...
و روزگاری که گناهان جای نعمت ها را میگیرد...
بودن و حضور این علما لیاقت میخواهد
که ما در این بحبوحه لیقت هایمان را جا میگذاریم...
و اما
ما ماندیم و...
وشعری وصف الحال...
کوه را خاموش دیدم، سرو را در بادها
اشک و غم آمیخت با هم، در دل فریادها
غصه و درد و غروب عشق در چشمان ما
آه از این نامهربانی، داد از این بیدادها
ما به صبر و خویشتن داری اگر چه شهرهایم
صبر ما لبریز گردیده است زین رخدادها
سالهای سال پیمودیم راه آسمان
دست در دست کسی چون بوذر و مقدادها
لحظه هجران تو آمیخت با رنجی بزرگ
با کدامین غصه باید ساخت در میعادها
در سکوتی تلخ، در بُهتی عمیق و دردناک
دانش آموزان تو هستند با اُستادها
بار الها مهدوی را با علی (ع) محشور کن
آنکه یاران را دهد در روز حشر امدادها
یا صاحب الزمان(عج) ادرکنی
- ۴ نظر
- ۳۰ مهر ۹۳ ، ۲۲:۳۶
- ۴۱۸ نمایش