راه شهادت

دستنوشته ای برای رسیدن به رضایت حق . اِعمَلوا ما شِئتُم اِنَّهُ بِما تَعمَلونَ بَصیرٌ

راه شهادت

دستنوشته ای برای رسیدن به رضایت حق . اِعمَلوا ما شِئتُم اِنَّهُ بِما تَعمَلونَ بَصیرٌ

راه شهادت

❤️فَسُبحٰنَ الَّذی بِیَدِه مَلَکوتُ کُلِّ شَیءٍ وَ اِلَیهِ تُرجَعونَ❤️
آیه ٨٣ سوره مبارکه یس

جان عالم بر لب امد ای خدا مهدی نیامد...
یاعلی مدد
التماس دعا

طبقه بندی موضوعی

پستی که قرار بود رمزی باشد...

شنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۴، ۰۵:۳۲ ق.ظ
یارفیق من لارفیق له
خیلی حرف دارم و پست در گلو مانده
که ایده اش را دارم و وقت و حالش را نه...
ولی این درد و دل مهم تراست...

نمیدانم چرا ما ادم ها دوست داریم همش باهم دشمن باشیم 
همش شمشیر میکشیم
وگاهی نمیدانیم این شمشیر کشیدن ها چه ضربه ای می زند به کسی که در میان این شمشیر ها گم شده است
نمیدانیم چه میکشد او که خسته شده از زخم و افتاده به روغن سوزی
نمیدانیم علت بهانه جویی ها و غرزدن های آن ادم چیست؟!
فقط به فکر زخم زدن و متهم کردن و ایراد گرفتنیم
کسی هم نیست به ما بگوید : این بنده ی خدا ادممممم است اددددممممم
نیاز به حمایت دارد
نیاز به احساسات
نیاز به دوست داشته شدن و دوست داشتن
نیاز به یار داشتن
همه ی این ها را کنار بگذاریم 
نیییییاز دارد به سکوت به آرامش
میان این همه خطاب و عتاب گم شده است...
یک نفس به فکر دلهای هم باشیممممم
.......
توصیه من اینه(البته امیانه)
ادم هایی هم که مهربونن و زخم نمیزنند
اگر اون ادم خسته،خستگیتشو سپرد به اونا ، کنارش باشند و کمکششش...
قصد خواستی نداشتم البته شاید

ای خدااا چه قدر خوبه که هستیییییییییییی

التممممممااااااااااااااااسسسسسسس دعاااااااااااا
یاعلی مدد
  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۹۴/۰۴/۲۰
  • ۶۰۷ نمایش
  • سحر احمدی

نظرات (۴)

چه خسته!
 برایت نوشته بودم،پاکش کردم،این روزها به کوتاه گویی راغب ترم انگار
زنده باشی رفیق..

پاسخ:
...
بنویس
برام بنویس طولانی ارامشش بیشتره
ممنونم که میای سر میزنی رفیق خانم و رفیق جان

الان همزمان با اینجا این صفحه رو هم باز کرده بودم،گفتم برات بذارم:

http://habaza.blog.ir/1394/04/20

پستی که قرار بود رمزی باشد
مفعول مفاعلن مفاعین فع
پاسخ:
خخخخخخخ
جدیداً وزنی صحبت میکنم مثله اینکه
بالام جان
میدانی،یک وقتهایی هست که خسته ای،که هیچ چیزو هیچکس آرامت نمی کند،که دلت می خواهد یک گوشه ای تنها بنشینی و های های به حال خودت و دلت گریه کنی،وقطره قطره اشک اشک آب شوی تمام شوی اصلا یک جورهایی تبخیر شوی.اما این وسط یکهو یادت می افتد کار نیمه تمامی هست که فقط و فقط خودت می توانی به سر انجام برسانی اش(حالا این کاره نیمه تمام ممکن است اصلا کارشاق و عجیب و غریبی هم نیست ها،اما فقط تویی که میتوانی آنطوری که باید انجامش دهی)٬آنوقت است که دستت را بر دلت می گذاری و آرام می گویی:خدایا،این دلم دسته تو،هرکاری دوست داری باهاش بکن،هرکاری تو دوست داری بذار باهاش بکنن،که من از رضایت تو راضیم.و لبخند میزنی و بلند میشوی و دلت  خودت و جودت آرام است که اوست که راضی به این تشویش ها و خستگی ها و افتادن ها و پاشدن ها و زخمی شدن ها  اشک ریختن ها خندیدن ها....می دانی،کمترین اتفاقی که این وسط می افتد این است که تو بزرگ می شوی ....بزرگ و آرام ،آرامشی که از دل آشوب به دست می آوری یک چیزه دیگری ست،یک لذته دیگری دارد،باورکن.
پاسخ:
اره تجربه کردم گاهی این ارامشو
خستگی که...
نمیدانم ولی شاید حال این روزهایم را تو خیلی بهتر به تصویر کشیدی 
ممنونم که کمکم کردی ممنونم دوست فامیل
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">